فرستنده "یکی" بود ، گیرنده "یکی دیگر"، یا بهتر است بگویم "یکی نبود". قرار بود بسته حاوی مقداری سیم و گیره پزشکی بود که باید از خانهای تحویل میگرفتم و به یک شرکت پخش لوازم پزشکی تحویل میدادم. اما نمیدانم در این وسط نقش دکتر جراح چه بود که آن هم از اتاق عمل مدام پی گیری میکرد . گویی انگار نه انگار که اصلاً یک بابایی بدبخت به تیغ جراحی اش سپرده شده بود و این ماجرا در نوع خودش از نوابِر محسوب میشد. مصیبت اعظم زمانی بود که کرایه پیک را هم باید از دکتر میگرفتم. خلاصه قرار شد که شماره کارت بانکی خودم را به آقای دکتر بدهم تا در اسرع وقت واریز کند. حال دیگر باید من پیگیری میکردم چرا که به دلیل مشغله زیاد آقای دکتر هی فراموش میکرد که پول را واریز کند. کسی نبود که به او بگوید " دکتر"!!!!!! برو دکتر!!. با خودم میگفتم چطور ممکن است جراحی که جان انسانها در دست اوست مسئله به این کوچکی را فراموش کند بعدها فهمیدم که پزشکان فقط حافظه دراز مدت خوبی دارند. درست برعکس خود من.
۱۳- خاطره یک پاره شدن بازدید : 186
چهارشنبه 6 آبان 1399 زمان : 2:37